آیه های نور

از ازل نام تو بر لوح وجودم حک شد...

آیه های نور

از ازل نام تو بر لوح وجودم حک شد...

من و دخترک معصوم



الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ

آل عمران:۱۳۴

تفسیر: کسانی که در راحتی و سختی انفاق و احسان می کنند و دارای عالی ترین مرتبه سخاوت در روح و جان هستند، برایشان فرقی نمی کند که به آنچه انفاق می کنند، نیاز دارند یا خیر، بلکه دوست دارند در راه خدا انفاق کنند، این دسته محسنین هستند.


یادمه یه زمانی عضو شبکه اجتماعی "کلوب دات کام" بودم. اونجا یه تصویری دیدم، سمت چپ تصویر یه پسر بچه بود با لباس مندرس و سر و صورت کثیف و سمت راست یه پسر بچه با لباس های مارک دار و موهای فشن که عینک آفتابی مارکدارش خودنمایی می کرد.


نوشته بود: کدوم رو بیشتر دوست داری؟


همه نوشته بودن پسرک سمت راستی (همون پسرک فقیر و با نمک)


کامنت دادم: اونایی که نوشتین تصویر سمت راست! عمرا اگه اون پسرت رو بغل کنین و ببوسیدش! که اگه جامعه اون پسر رو می بوسید و به آغوش می کشید، این لباس ها و وضعیت رو نداشت...


چقدر به این حرفم ایمان داشتم! چون خودم هیچوقت تو موقعیتی قرار نگرفته بودم که...


دیروز روپوش سفید تنم بود. 


پنجراه سوار تاکسی شدم و منتظر بودیم پر شه تا راننده حرکت کنه


یه دختر کوچولو حدود 9 ساله سوار تاکسی شد و گفت: مدرس؟


دخترک دمپایی های قرمزی به پا داشت که جلوش بسته بود و چند سایز از پاش بزرگتر...


روسری مشکی به سر داشت و موهاش از کنار روسری بیرون ریخته بود


شلوار فوق العاده مندرس، دامن و بلوزی کهنه تر... و بویی نامطبوع و سر و دستی سیاه و کثیف.

کنارم که نشست، ناخودآگاه خودم رو به در تاکسی چسبوندم که بهم برخورد نکنه، گوشی مو از جیبم برداشتم و گذاشتم تو کیفم، و تا آخر مسیر داشتم می پیاییدمش.


از جیبش چند تا 50 تومنی پول خرد درآورد و به راننده داد.


می ترسیدم لباسم کثیف شه یا ؟!...


از تاکسی که پیاده شدم، 

وارد ساختمان دفتر نشریه که شدم، 

سوار آسانسور که شدم، 

اشکم دراومد!



تا حالا به خودتون سیلی زدین؟


از خودم متنفرم! خیلی...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد